هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

بانك عشق

خيلي وقت بود كه دوست داشتم برم مشاور كودك...... نه به خاطر اينكه هانا مشكلي داشته باشه......... دوست داشتم بيشتر خودم مشاوره شم تا با يك بچه سه ساله برخورد درست داشته باشم. تا اينكه دختر عموي عزيزم از يك مشاور معروف وقت گرفت و مشاوره چند تا كامنت خوب داد منم اينجا براي استفاده بقيه مي نويسم : 3 سالگي يك بچه تغييرات زيادي مي كنه 1 تا 3 سالگي سن ترس است . 3 تا 6 سن احساس گناه براي لجبازيها كودك 3 ساله انتخاب ها رو محدود كنيد ............مثلا نگيد "برو بخواب" بگيد "اين كتابو دوست داري يا اون يكي "...................يا نگيد "بيا غذا بخور" بگيد يك چيز مسخره مثلا پلو رو اول رو خورشت بريزم تا خورشت رو اول رو پلو براي كارهاي بد يا خوب ...
30 بهمن 1392

نمكدون

اين روزا هانا خيلي نمكدون شده خيل خوب مي دونم كه زود بزرگ مي شه و دلم برا ي شيرين زبونيهاش تنگ مي شه دلم براي چلوندش تنگ مي شه دلم براي پوست نرمش ( به قول خودش نمرش ) تنگ مي شه   چند روز پيش مي خواستيم بريم خروس بكشيم بعد با خودم فكر كردم چه كاري است با هانا بريم و براي كار ديگه اي از خونه خارج شديم ديدم هانا مي گه : واي مامان تفنگم رو يادم رفت!!!!!! مي گتم : تفنگ واسه چي ؟ مي گه: مگه نمي خواستي بريم خروس بكشيم؟؟؟؟؟؟ دختركم فكر مي كرد ما مي خواهيم بريم شكار خروس!!!!!!   شبا لج مامانم (مامان جوني )رو مي كنه و من سعي مي كنم باهاش مقاومت كنه ديشب ديدم گريه مي كنه مي گه : مامان جوني مهربان كجايي ؟؟؟ دلم كباب...
30 بهمن 1392

تولدم مبارک - من 3 ساله شدم

من هانا خانم هستم .......... 3 سال دارم............ امسال همین جور که گفتم تولدم مینی موسی بود......... ما تو کل دوست و اشنا 7 تا بچه بودیم ......... به همین خاطر بیشتر تولدم یه مهمونی بزرگا تبدیل شد.......... ولی به خودم هم بد نگذشت........ با دوستام اتاقم رو ترکوندیم........... عاشق اون مراسم شمع وکیک و البته کادو ها بودم............ موقع کیک بریدن خودم رفته بودم واسه خودم تند تند یک چاقو پیدا کرده بودم....... و خیلی حرفه ای کارم رو انجام دادم و حالا چند تا عکس         ...
18 بهمن 1392
1